انجمن ضد زنان شلوغ
حکایات و داستانها ی زیبا و پند آموز برای زنان و دختران
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتان خوش آمدید دوستتان دارم . نظر بدهید و مرا یاری کنید این وبلاگ برای شماست و بدور از ابتذال و تصاویر مستهجن و بد آموزی های رایج است .بخاطر خودتان هم شده مرا راهنما باشید با تشکر
نويسندگان

زياده روي
 

       روباه مادر تازه بچه دار شده بود. سه تا توله خوشگل کوچولو که هميشه گرسنه بودند.

] روباه مادربراي شکار به مزرعه مي رفت و هر روز مرغ يا خروسي را شکار ميکرد. مزرعه دار که خيلي شاکي شده بود, براي روباه مادر تله گذاشت و شب هنگام که روباه براي شکار آمد دستش در تله آهني گير کرد و استخوان دستش شکست. درد آنقدر زياد بود که روباه از هوش رفت.

     صبح کشاورز که روباه راديد خوشحال شد ولي با اينکه دست روباه شکسته بود باز هم راضي نبود. يک دسته علوفه خشک آورد و به دم روباه بست . روباه به هوش آمده بود و نگاه بغض آلودي به کشاورز کرد. کشاورز بي رحم روباه را از تله در آورد و سپس کبريتش را برداشت و علوفه را آتش زد .

      روباه بيچاره که ترسيده بود با دست شکسته شروع به دويدن کرد و به هر سو مي رفت. کشاورز هم که دلش خنک شده بود قاه قاه مي خنديد که ناگهان متوجه شد روباه مادر به سمت انبار علوفه کشاورز رفت و در يک چشم به هم زدن تمام علوفه , خانه و مزرعه کشاورز را آتش فرا گرفت. 

      روباه خود رابه داخل حوض آبي که پشت انبار بود انداخت و آتش دمش خاموش شد ولي کشاورز گريه کنان بر سرش مي زد . بر خود نفرين مي فرستاد.
 

منبع http://www.shortstory.ir

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 136
بازدید هفته : 160
بازدید ماه : 1092
بازدید کل : 56327
تعداد مطالب : 492
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


---------------------------------------------------------------- ----------------------------------------------- <-Text1->
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت