انجمن ضد زنان شلوغ
حکایات و داستانها ی زیبا و پند آموز برای زنان و دختران
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتان خوش آمدید دوستتان دارم . نظر بدهید و مرا یاری کنید این وبلاگ برای شماست و بدور از ابتذال و تصاویر مستهجن و بد آموزی های رایج است .بخاطر خودتان هم شده مرا راهنما باشید با تشکر
نويسندگان
پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:خودت,خودم, خودش, :: 10:5 ::  نويسنده : پورباقر مهنه

 

زن با عصبانیت پای تلفن : "این موقع شب کدوم گوری هستی تو؟!"

مرد : "عزیزم ، اون فروشگاه طلافروشی رو یادته که از یه انگشترالماس نشان ش خوشت اومده بود و گفتی برات بخرم، اما من اون روز پول نداشتم ولی بهتگفتم که روزی حتما این انگشتر مال تو میشه عزیزم...؟! "
...
زن با صدای ملایمو خوشحالی بسیار : " بله عشقم..."

مرد : "من تو رستوران بغل دستیش دارم شام میخورم
 
 
 
======================++++++++++++++++++++++++====================
 
 
مردي كه صبح هنگام خروج از خانه با همسرش بگو مگو كرده بود ، بعد از ساعتي خواست دل عيالش را بدست آورد به همين خاطر به همسرش زنگ زد و گفت: سلام عزيزم ظهر نهار چي داريم .
همسرش كه هنوز ناراحت بود گفت: كوفت، زهر مار.
مرد با خونسردي گفت: مي خواستم بگم من ظهر خونه نمي يام خودت بخور .  


پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 187
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 187
بازدید ماه : 1119
بازدید کل : 56354
تعداد مطالب : 492
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



----------------------------------------------------------------

----------------------------------------------- <-Text1->
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت